جدول جو
جدول جو

معنی بازپس راندن - جستجوی لغت در جدول جو

بازپس راندن
(مُ رَ حَ)
بعقب راندن:
ز اشرار مشتی بازپس، رانده بکین او نفس
پیکانش چون پر مگس، در چشم اشرار آمده.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باز پس ماندن
تصویر باز پس ماندن
عقب ماندن، دنبال ماندن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ صافْ فَ)
عقب ماندن. دنبال ماندن. تأخر:
که چون شیرین ز خسرو بازپس ماند
دلش در بند و جانش در هوس ماند.
نظامی.
شتابنده تر و هم علوی خرام
ازو بازپس مانده هفتاد گام.
نظامی، عتاب. معاتبت. نکوهش. تعزیز، واپس گرفتن چیزی. (غیاث اللغات) (آنندراج). استرداد. پس گرفتن آنچه نا برجا از کسی اخذ شده باشد. (قاموس کتاب مقدس). مطالبه، طلب و جستجو. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، اصلاح خطایی که نسبت بدیگری معمول شده. (قاموس کتاب مقدس) ، سؤال و پرسش، جواب. پاسخ، پی بینی. پژوهش. تفحص. (ناظم الاطباء).
- روز بازخواست، روز محشر است که از اعمال سؤال میشود. (شعوری ج 1 ورق 152). روز شمار. یوم الحساب. یوم الدین. یوم التغابن. قیامت. روز محشر. ساعه. روز رستخیز. (ناظم الاطباء) :
ترسم که صرفه ای نبرد روز بازخواست
نان حلال شیخ ز آب حرام ما.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ / دِ)
عقب مانده. بدنبال مانده. باقی. ج، بازپس ماندگان. باقین. عقب ماندگان. بدنبال ماندگان:
وزین بازپس ماندگان قبائل
بجز غمر غمرالردائی نبینم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(مُدَ فَ)
رد کردن. مسترد کردن: بعد از آن برده های قبیله سرق بازپس دهند. (تاریخ قم ص 300).
گر تضرع کنی و گر فریاد
دزد زر بازپس نخواهد داد.
سعدی (گلستان).
تو بچشمان مست و پیشانی
دل ما بازپس نخواهی داد.
سعدی (طیبات) ، پژوهیدن. (حاشیۀ فرهنگ اسدی خطی نخجوانی). تجسس. (ترجمان القرآن). جستن. جستجو کردن:
هنوز ار بازجوئی در زمینشان چشمه ها یابی
از آن خونها کزیشان ریخت آنجا رستم دستان.
فرخی.
یکی بازجوید نهان را ز پیدا
یکی بازداند گران راز ارزان.
ناصرخسرو.
تا درنگریم و راز جوئیم
سررشتۀ کار بازجوئیم.
نظامی.
نشان این دل گم کرده بازمی جستم
وز ابروان تو بشناختم که آن داری.
سعدی (بدایع).
و گر خردۀ زر ز دندان گاز
بیفتد، بشمعش بجویند باز.
سعدی (بوستان).
سعدی غرض از حقۀ تن آیت حق است
صد تعبیه در تست و یکی بازنجستی.
سعدی (لطایف).
، تحقیق کردن. وارسی کردن. تفتیش کردن. بازجوئی:
کسی کز او هنر و عیب بازخواهی جست
بهانه ساز و بگفتارش اندرآر نخست.
رشیدی سمرقندی.
نبینی ز شاهان که بر تختگاه
ز دانندگان بازجویند راه.
ابوشکور بلخی.
پژوهندۀ روزگار نخست
گذشته سخنها همه بازجست.
فردوسی.
ز درگاه خود رازداری بجست
که تا این سخن بازجوید درست.
فردوسی.
سخن سر بسر مهتران را بگوی
پژوهش کن و راستی بازجوی.
فردوسی.
وی [غازی] را گناهی نبوده که وی را بترسانیده اندو این کار بازجسته آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 234) .دل مشغول نباید داشت که این بر تو [غازی] بساختندو ما بازجوئیم [مسعود] این کار را و آنچه باید بفرمود بفرمائیم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 234).
بازجستند از حقیقت کار
داد شرحی که گریه آرد بار.
نظامی.
او را بطلبید و بازجوئید، پس او را طلب کردند. (تاریخ قم ص 259)، پیدا کردن. سراغ گرفتن: خواجه بوسعید... مرا در این بیغولۀ عطلت بازجست و نزدیک من رنجه شد و آنچه در طلب آن بودم مرا عطا داد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 104)، مطالبه. طلب کردن:
همی در بدر خشک نان بازجست
مر اورا همان پیشه بود از نخست.
ابوشکور.
این رسم بماند که اگر کسی را زخم زنند نیارامد تا کینه بازنجوید. (مجمل التواریخ و القصص ص 102).
هر کسی کاو دور ماند از اصل خویش
بازجوید روزگار وصل خویش.
مولوی.
حال خونین دلان که گوید باز
وز فلک خون خم که جوید باز.
حافظ.
هر چه بدهی بکسی بازمجو
دل ز اندیشۀ آن پاک بشو.
جامی.
، توقع داشتن. خواستن:
نشاید بازجست از خود خدائی
خدائی برتر است از کدخدائی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(مُ)
بهوا انداختن. بهوا پرواز دادن:
از شمس دین چه آید جز افتخار دین
لابد که باز بازپراند ز آشیان.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
تصویری از باز راندن
تصویر باز راندن
((دَ))
حکایت کردن، بیان کردن
فرهنگ فارسی معین